اشتباهات بی پایان من



قبلا حقوقمو که میگرفتم

با سونیا میرفتیم شهریار و کل خیابونا و مغازه هارو

میگشتیم 

قبل تر ازاونم با مامان اینکارارو میکردیم

انگار من عادت کرده بودم که تنهایی خرید نرم

تنهایی پیتزا نخورم

روزگار کاری کرد که من مجبور شدم یاد بگیرم 

که تنهایی برم کل شهریار و بگردم وخرید کنم 

یاد گرفتم وقتی تنهایی از جلوی پیتزا فروشی مورد علاقم رد شدم

به خودم نگم نه بزار دفعه بعد سونیارم بیار 

انگار خودم واسه خودم این قانونو گذاشته بودم که حق

ندارم تنهایی از چیزی لذت ببرم.

من 

یاد گرفتم خودمو دوست داشته باشم .

یاد گرفتم فقط به خودم تکیه کنم .

 


اقاااا سلاام علیکووووومheart

اول اینکه ورود استیکرارو به بلاگ تبریک میگم laugh

دوم اقا حالتون چطوره؟؟؟؟اصن دلتون برام تنگ نشده؟؟

نمیگید این‌شادی سه ماه نیست نه یه کامنتی نه چیزی

اصن دیگه بهم سر میزنید؟؟؟

این مدت که نبودم واسم روزای خوبی بود خداروشکر!

یه مدت بود که به تتوی صورت علاقمند شده بودم و هی تحقیق میکردم 

که یه جای خوب برم اموزش ببینم 

بماند که اردیبهشت قرار بود تو دوره شرکت کنم

بهم مرخصی ندادن و انداختم واسه خرداد ماه تو خردادم 

چقققققققدر واسه مرخصی التماس کردم،ولی بلاخره دوره رو رفتم و الانم

خداروشکر دارم تک و توک کارمیکنم ! امروزم دستگاه تتو بدن گرفتم میخوام اونم

اموزش ببینم!

خلاصه که به یکی دیگه از ارزو های بچگی جامه ی عمل پوشوندم!

حالمم خوبه خداروشکر ،میرم سرکار،میام خونه تتو تمرین میکنم و هر روزم داره 

کارم بهتر میشه!ایشالله بتونم یه روزی خودم سالن بزنم

هنوزم سینگلم!!!دیگه مطمعنم ایراد از خودمه،بعداز قضیه ی عارف اصن 

نمیتونم حرفای هیچکسو باور کنم هرکی میخواد بهم نزدیک 

شه رو از خودم دور میکنم احساس میکنم همه دارن دروغ میگنsad

شایان دیروز از بیمارستان مرخص شد واسه بار پنجم بهش ید دادن 

بابا هم خوبه چند وقت پیش یه بلایی سرمون اومد که یاد اوریشم واسم سخته

بابا یه مسافر برده بود ساوه برگشتنی پنج کیلومتر به سمت تهران اومده

بوده که ماشین باطری خالی میکنه میاد پایین که به ماشین نگاه کنه 

حالش بد میشه میوفته کنار ماشین،خب میدونید

که بابا تو نوبت پیوند قلبه و فقط ۲۰ درصد قلبش کار میکنه

خلاصه ۴۰ دقیقه بیهوش افتاده بوده کنار ماشین به هوش که میاد زنگ میزنه

به امبولانس و اتش نشانی مشخصات جاده رو میده

تو همون حالت نیمه هوشیاری

تا امبولانس برسه زنگ میزنه به مامانم میگه من دارم میمیرم 

تو ساوه ام 

منم تازه از سرکار اومده بودم خونه یه ساعت بود خوابیده بودم

شایانم کلاس بود گوشیشم خاموش بود

مامان اومد هراسون منو صدا کرد با اژانس راه افتادیم

سمت ساوه ،هی هم زنگ میزدیم به شماره بابا

تا اینکه امبولانس رسید اونا گوشیو جواب دادن

گفتن داریم میبریمش بیمارستان مدرس ساوه

اقا تا منو مامان بریم دیگه جون به لب شدیم از نگرانی

خلاصه رسیدیم دیدیم بابا تو اورژانسه و حالشم خیلی بده

یه ساعت بعدشم بردنش سی سی یو گفتن اصلا نمیشه

حرکتش داد برد تهران باید امشب بمونه

دیگه ماهم زنگ زدیم شایان ،شایانم به عزیزم و پسرهمون عموم

که تازه فوت کرده خبر داده بود سه تایی اومدن ساوه،دوشب تو خیابون

خوابیدیم تا بابا رو مرخص کردیم بردیم خونه

نگم براتون ازساوه که امکاناتش در حد صفر بود

دوشب خیلی سخت رو گذروندیم ولی خداروشکر که بابا الان خوبه

سرکارمم خوبه همه چی چند شیفت پیش یکی از بچه ها

اژیته شده بود سرشو زد کنار تخت و شد ،دوتا بخیه خورد

سرش نمدونید چقدر استرس کشیدم‌که نکنه 

توبیخی بدن بهم ولی خب خداروشکر هم بچهه حالش الان خوبه

هم اینکه به من توبیخی ندادن!

سونیام همونجوریه ،یه ذره بچه چقدر تاحالا دل منو شکسته

دیگه بیخیالش شدم همه چیوسپردم به خدا

سونیام یه روزی میفهمه با قلب من چیکار ا کرده.

خلاصه ش اقا من خوبم ایشالله همتون خوب باشید

چه یادم باشید و سربزنید بهم چه منو فراموش کرده باشید

بازم ارزو میکنم حال دلتون همیشه خوب باشهheart


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خـاطــرات و دل نـــوشـتـه هـای مـن رهبران مدیریت - آموزشهای آنلاین کسب و کار،مدیریت و موفقیت دکوراسیون: مبلمان اداری | مبلمان منزل | تجهیزات اداری باشگاه والیبال مبین مرکز توانبخشی پویش از من بپرسید! گروه صنعتی بتکا مزدور محصول شوینده پاک کننده بهداشتی |برای پس از مرگم..